الهی
به حرمت آن نام که تو خوانی
و به حرمت آن صفت که تو چنانی
دریاب که می توانی
الهی
عمر خود به باد کردم و بر تن خود بیداد کردم
گفتی و فرمان نکردم
درماندم و درمان نکردم
الهی
عاجز و سرگردانم
نه آنچه دارم دانم و نه آنچه دانم دارم
الهی
اگر تو مرا خواستی
من آن خواستم که تو خواستی
الهی
به بهشت و حور چه نازم
مرا دیده ای ده
که از هر نظر بهشتی سازم
الهی
در ، دل های ما جز تخم محبت مکار
و بر جان های ما جز الطاف مرحمت خود منگار
و بر کِشت های ما جز باران رحمت خود مبار
به لطف ، ما را دست گیر
و به کرم ، پای دار
الهی
حجاب ها از راه بردار
و ما را به ما مگذار
نظرات شما عزیزان: